پرسان
ثبت نام
راهنما
دانلود اپلیکیشن
نگارش هشتم -
بازگشت
امیرعلی پیروی
نگارش هشتم
.
یک انشاء می خوام درباره زنده کردن اشیا در حد 2 صفحه باشه به 5 نفر تاج میدم؟
جواب ها
جواب معرکه
amir
نگارش هشتم
سلام......................
aram
نگارش هشتم
موضوع بهتری نبود؟!
Aysan
نگارش هشتم
سلام
جواب معرکه
ماریا
نگارش هشتم
تصور کن که در دنیایی زندگی میکنی که اشیا جان دارند، حرف میزنند، راه میروند و احساسات خود را بروز میدهند. دنیایی که در آن، صندلیها با صدای خسته از نشستنهای طولانی گلایه میکنند، کتابها با هیجان داستانهای خود را تعریف میکنند و پنجرهها با حسرت به آسمان آبی نگاه میکنند. در این دنیای شگفتانگیز، هر شیئی داستانی برای گفتن دارد. مداد رنگیها با حسرت از روزهایی میگویند که با آنها نقاشیهای رنگارنگ کشیده میشد و حالا در گوشهای افتادهاند و خاک میخورند. فنجان چای، با صدای گرم و مهربان، از لحظاتی میگوید که با چای داغ و عطر دلپذیرش، گرمابخش محفلهای دوستانه بوده است. ساعت دیواری، با صدای تیکتاک منظمش، از گذر عمر و اهمیت زمان میگوید و به ما یادآوری میکند که هر لحظه زندگی ارزشمند است. در این دنیا، اشیا نه تنها حرف میزنند، بلکه احساسات خود را نیز بروز میدهند. آینهها با دیدن چهرههای غمگین، دلشان میگیرد و با دیدن چهرههای شاد، لبخند میزنند. عروسکها با صدای نازک و کودکانه، از تنهایی و دلتنگی میگویند و آرزو میکنند که دوباره در آغوش گرم کودکی قرار بگیرند. در این دنیای خیالی، اشیا نه تنها تماشاگر زندگی ما، بلکه بخشی از آن هستند. آنها با ما همدردی میکنند، به ما امید میدهند و به ما یادآوری میکنند که هر چیزی، حتی کوچکترین و بیجانترین چیزها، ارزشمند و قابل احترام است. در یکی از روزهای این دنیای شگفتانگیز، به کتابخانهای قدیمی قدم میگذارم. قفسههای بلند کتاب، با جلدهای رنگارنگ و بوی کاغذ کهنه، مرا به دنیای دیگری میبرند. کتابها با دیدن من، با صدای خشدار و مهربان، خوشامد میگویند و از داستانهای خود میگویند. یکی از کتابها، با جلدی چرمی و قدیمی، داستانی از سفر به سرزمینهای دوردست و ملاقات با موجودات عجیب و غریب تعریف میکند. کتاب دیگر، با جلدی پر از گلهای رنگارنگ، شعرهای عاشقانهای میخواند که قلبم را به تپش میاندازد. در گوشهای از کتابخانه، صندلی چوبی قدیمیای را میبینم که با صدای خسته و غمگین، از روزهایی میگوید که میزبان نویسندگان و شاعران بزرگ بوده است. او میگوید که دلش برای آن روزها تنگ شده و آرزو میکند که دوباره میزبان افرادی باشد که با کلمات، دنیای جدیدی خلق میکنند. از کتابخانه بیرون میآیم و به پارکی میروم که پر از درختان بلند و سرسبز است. درختان با صدای خشخش برگهایشان، با من صحبت میکنند و از زیباییهای طبیعت میگویند. یکی از درختان، با صدای بم و مهربان، داستانی از ریشههای عمیقش تعریف میکند و میگوید که چگونه در طول سالها، شاهد تغییرات زیادی در دنیا بوده است. در گوشهای از پارک، نیمکت چوبیای را میبینم که با صدای آرام و دلنشین، از لحظاتی میگوید که میزبان عاشقان و دلشکستگان بوده است. او میگوید که شاهد اشکها و لبخندهای زیادی بوده و آرزو میکند که همیشه مکانی برای آرامش و تفکر باشد. به خانه برمیگردم و به اشیای اطرافم نگاه میکنم. مداد رنگیها، فنجان چای، ساعت دیواری، آینه، عروسکها، کتابها، صندلی، درختان و نیمکت، همه و همه جان دارند و داستانی برای گفتن دارند. آنها به من یادآوری میکنند که دنیا پر از شگفتی و زیبایی است و هر چیزی، حتی کوچکترین و بیجانترین چیزها، ارزشمند و قابل احترام است. نمیدونم حالا دو صفحه هست یا نه
سوالات مشابه
لیست سوالات مشابه